آهنگی در سكوت
بپیچ ای تازیانه ! خرد كن ، بشكن ستون استخوانم را
به تاریكی تبه كن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم كن ، خوار كن ، نابود كن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیاسوز اجانب تار كن ، پاشیده كن از هم
پریشان كن ، بسوزان ، در به در كن آشیانم را
بخون آغشته كن ، سرگشته كن در بیكران این شب تاریك وحشتزا
ستمكش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
به دریای فلاكت غرق كن ، آوازه كن ، دیوانه ی وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
كشتی امواج كوب آرزوی بیكرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان كن
كه می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
طنین افكن سرود فتح بیچون و چرای كاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسای
بر اوج قدرت انسان زحمتكش
به دست پینه بسته ، میفزارم پرچم پرافتخار آرمانم را
تبلیغات