زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 5:49 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 1508
نویسنده پیام
sami آفلاین


ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
اشعار و متون غم انگیز...

تو این تاپیک شعر هایی رو قرار بدیم که مضمون و مفهومشون با غم امیخته شده و از جدایی ها یا نرسیدن ها میگه!یا هر شعری که معنایی از تنهایی ها و سختی ها داشته باشه توش !

لطفا فقط شعر با مزمون غم و چیزای گفته شده قرار بدید

اسپم و گفتگو درباره ی شعر ممنوع!!

اگه از شعری خوشتون اومد از دکمه ی تشکر استفاده کنید


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:37
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 1 RE اشعار و متون غم انگیز...

زورق شکسته وجودم را

در ساحل نگاهت

به گل نشانده ام

افسوس

زورق شکسته هم

در ساحل بی مهریت

غرق می شود


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 2 RE اشعار و متون غم انگیز...

دردهاي من

جامه نيستند

تا زتن درآورم

‹‹چامه وچكامه››نيستند

تا به ‹‹رشته سخن››درآورم

نعره نيستند

تا ز‹‹ناي جان››برآورم

دردهاي من نهفتني

دردهاي من نگفتني

دردهاي من

گرچه مثل دردهاي مردم زمانه نيست

درد مردم زمانه است

مردمي كه چين پوستينشان

مردمي كه رنگ روي آستينشان

مردمي كه نام هايشان

جلد كهنه شناسنامه هايشان

درد مي كند

من ولي تمام استخوان بودنم

لحظه هاي ساده سرودنم

درد مي كند

انحناي روح من

شانه هاي خسته غرور من

تكيه گاه بي پناهي دلم شكسته است

كتف گريه هاي بي بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

دردهاي پوستي كجا؟

درد دوستي كجا؟

اين سماجت عجيب

پافشاري شگفت دردهاست

دردهاي آشنا

دردهاي بومي غريب

دردهاي خانگي

دردهاي كهنه لجوج

اولين قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گِلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزير خويش را رها كنم؟

درد

رنگ وبوي غنچهً دل است

پس چگونه من

رنگ وبوي غنچه را زبرگ هاي تو به وتوي آن جدا كنم؟

دفتر مرا

دست درد ميزند ورق

شعر تازه مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در اين ميانه من

از چه حرف مي زنم؟

درد،حرف نيست

درد،نام ديگر من است

من چگونه خويش را صدا كنم؟


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 3 RE اشعار و متون غم انگیز...

چه سکوتی

وچه تاریکی دهشتناکی

عمق کوچه باغ برفیست

ردٌ پایی بر تن ِ برفِ سفید

رفته تا تهِ تاریکی کوچه

ردٌ پای عابری خسته وتنها

عابری بی خبراز سردی ِ این شب

بی خبراز سردی ِ این برف

عابری که به ما پشت کرده

می رود تا گم شود

تا به رنگِ تاریکی ِ تهِ آن کوچه شود

بی توجه به نگاه من وتو

به آن تابلوی برفی

سالهاست که می رود

و نمی رسد به مقصدی

او اسیر است

اسیر تابلویی برفی...


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 4 RE اشعار و متون غم انگیز...

گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای

من شکستم هر دو را

گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام

به خاموشی مغرورانه ات

شکستی تو مرا

با تو گفتم

از همه تنهایی ام، خستگی ام

با تو گفتم تا بدانی

با همه ناجیگری، بی ناجی ام

تو، سکوتت خنجریست

بر قلب من

و حضورت، مرهمی

بر زخم من

پس، باش

تا همیشه با من باش

حتی اگر خاموشی...


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 5 RE اشعار و متون غم انگیز...

من گمان میکردم دوستی همچو سروی سبز

چهار فصلش همه آراستگیست

من چه می دانستم هیبت باد زمستانیست.........؟

من چه میدانستم سبزه می پژمرد از بی آبی .......

یخ می زند از سردی دی

من چه می دانستم دل هر کس دل نیست

قلب ها از آهن و سنگند

" قلب ها بی خبر از عاطفه اند"

من چه می دانستم...


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 6 RE اشعار و متون غم انگیز...

الفبای درد از لبم می تراود ............................. نه شبنم که خون از شبم می تراود

سه حرف است مضمون سی پاره ی دل............ الف. لام. میم از لبم می تراود

چنان گرم هذیان عشقم که آتش................... به جای عرق از لبم می تراود

ز دل بر لبم تا دعایی برآید............................. اجابت ز هر " یا رب " م می تراود

ز دین ریا بی نیازم, بنازم.............................. به کفری که از مذهبم می تراود

بنازم به کفری که از مذهبم می تراود....


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 7 RE اشعار و متون غم انگیز...

آنچنان سوزانم

که نگاهم

هر احساسی را به آتش می کشد

آنچنان محزون ، آنچنان غمگین

که صدایم

بغض سنگ را می شکند

افسونی که بر من نشسته است

تا مرگ مرا بدرقه می کند

تا تابوتم را در هم شکند


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 8 RE اشعار و متون غم انگیز...

و رفت تا لب هيچ

و پشت حوصله ی نورها دراز كشيد

و هيچ فكر نكرد

كه ما ميان پريشاني تلفظ درها

براي خوردن يك سيب

چه قدر تنها مانديم ...


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:46
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 9 RE اشعار و متون غم انگیز...

بيتوته ای زيرپلک چشمانت بناکرده ام

وبامردمان چشمت به زندگی نشسته ام

پس تورابه خداسوگندميدهم

هيچ گاه گريه وامدار

که دريک چشم برهم زدن

سقف آرزوهابرسرم آوارخواهدشد.


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:47
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 10 RE اشعار و متون غم انگیز...

بی سایه شدم دوباره

سایه ام بار سفر بست و رفت

رفت به سرزمین دوری

به باغ خشکیده تنهایی

به دیار آشنای انتظار

و عقربه های ساعت دوباره از کار افتادند

به دنبال ثانیه ها نمیدوم دیگر

زمان خود از حرکت باز ایستاده است

و باز من ماندم و سردی خاطره ها

من و تلخی لحظه های بی فردا

باد هم از وزیدن ایستاد

او رفته است

به تندی باد

به سبکی سایهش


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:47
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :