زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 5:55 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 1443
نویسنده پیام
sami آفلاین


ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
عاشقانه...............

تو از دردي كه افتادست بر جانم چه ميداني؟

دلم تنها تو را دارد ولي با او نميماني

تمام سعي تو كتمان عشقت بود در حالي

كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهاني

فقط يك لحظه آري با نگاهي اتفاق افتاد

چرا عاقل كند کاري كه باز آرد پشيماني؟


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:02
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از sami به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: mohammadseed &
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 1 RE عاشقانه...............

لحظه گنگ و خفقان آوری است

لحظه جدایی، وقتی که واژه خداحافظی چونان بغضی گلویت را می فشارد و زبانت

را یارای گفتن آن نیست. زمانی که ایستگاه قطار را ترک می گفتی لحظه ها با

نوک پنجه می گذشتند، و هیچ صدایی در گوشم نواخته نمی شد تنها شبح تو را می

دیدم، که چمدانت را بر می داشت و سوار قطار می شد تو میرفتی، برای همیشه، و

زمان از حرکت باز می ماند

تلاش کردی تا پنجره کوپه ات را باز کنی اما خیلی زود خسته شدی آرام نشستی و

از پشت شیشه در چشمان من خیره نگاه کردی. لبانت جنبید، شاید سخنی هم گفتی

اما هنوز در خاطرم هست طرح آن لبخند کمرنگ تو و سایه ی اندوهی که بر چشمان

مضطربت افتاده بود

قطار خسته به راه افتاد و رفتن تو صدایی بیش از فرو افتادن یک برگ ایجاد

نکرد واژه های گنگ و مبهم، مانند واگنهای بی انتهای قطار در ذهنم می گذشتند

و آونگ این پرسش، مدام در سرم در رفت و آمد بود که چرا نتوانستم بگویم،

بمان، برای من بمان حالا من مانده ام و ایستگاه متروک و هنوز واژه خداحافظی

بر لبانم خشکیده است. نرو

__________________

دارم نفس نفس نبودنت رو کم میارم...


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:02
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 2 RE عاشقانه...............

از همان لحظه که آهسته به من خندیدی

از نگاهم به خدا، راز مرا فهمیدی

راز من عشق به تو، عشق به چشمان تو بود

تو که از آینه و نوری و از خورشیدی

بی گمان، عاشق این شاعر تنها بودی

مثل یک غنچه، تو از شاخه مرا می چیدی

با نگاهی که پر از حس غریب غم بود

چهره ی خسته و غمگین مرا می دیدی

غم من، مضطرب ات کرد و پریشان بودی

آمدی پیش من و حال مرا پرسیدی

خواب دیدم که تو در اوج غزل های منی

آمدی سوی من و روی مرا بوسیدی

لحظه ای صبر نکردی و شتابان رفتی

من به دنبال تو و تو به غزل کوچیدی

پرسشی داشتم از تو، پری کوچک من!

چه شد آن لحظه که از عاشق خود رنجیدی؟؟؟

از فروغت، دل من، مثل مهتاب است

ای که چون ماه به شام دل من تابیدی

از همان لحظه تو در کنج دلم جا کردی

از همان لحظه که آهسته به من خندیدی


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 3 RE عاشقانه...............

نیم نگاهی به نیاز نوازشم نمی کنی

با ناز نیز ناهیدوار نمی خرامی به برم

ناوک نگاهت را به نگاهم نمی اندازی

مگر نمیدانی نوازشت مرهم جان رنجور من است

مگر نمیدانی نازت نیاز تنهایی آغوش من است

مگر نمیدانی نقش نگاهت تمنای نگاه مغرور من است


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 4 RE عاشقانه...............

دارم می روم برای دلت که از من گرفته، نماز آیات بخوانم


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 5 RE عاشقانه...............

در همین حوالی کسانی هستند که تا دیروز میگفتند :

بدون تو حتی نفس هم نمیتوانم بکشم

و امروز در آغوش دیگری نفس نفس میزنن


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 6 RE عاشقانه...............

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

فردا علم نفاق طی خواهم کرد

با موی سپید قصد می خواهم کرد

پیمانه عمر من به هفتاد رسید

این دم نکنم نشاط کی خواهم کرد

امروز ترا دسترس فردا نیست

و اندیشه فردات به جز سودا نیست

ضایع مکن این دم ار دلت بیدار است

کاین باقی عمر را بقا پیدا نیست


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 7 RE عاشقانه...............

آتش زده ای به تار و پودم ای عشق

بر هستی و بر بود و نبودم ای عشق

افـسـرده و بـیــچــاره و زارم کــردی

من با تو مگر چه کرده بودم ای عشق


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 8 RE عاشقانه...............

بعضی عشقا مثل حضرت آدمه ( خوبیش اینه كه اولین عشقته

)بعضی عشقا مثل حضرت نوح می مونن ( بعضیا از ترس طوفان میان پیشت) بعضی

عشقا مثل حضرت ابراهیمه ( باید همه چیزتو قربونی كنی ) بعضی عشق ها هم مثل

حضرت مسیحه ( آخرش به صلیب كشیده میشی) بعضی عشق ها هم مثل حضرت موسی

هستن ( تا یه كمی دور میشی یه گوساله میاد جاتو می گیره )


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 9 RE عاشقانه...............

گویند بهشت و حور عین خواهد بود آنجا می و حور و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sami آفلاین



ارسال‌ها : 316
عضویت: 27 /2 /1391
محل زندگی: همین حوالی
سن: 20
تشکرها : 6
تشکر شده : 17
پاسخ : 10 RE عاشقانه...............

دود می خیزد ز خلوتگاه من.

کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟

با درون سوخته دارم سخن.

کی به پایان می رسد افسانه ام ؟

دست از دامان شب برداشتم

تا بیاویزم به گیسوی سحر.

خویش را از ساحل افکندم در آب،

لیک از ژرفای دریا بی خبر.

بر تن دیوارھا طرح شکست.

کس دگر رنگی در این سامان ندید.

چشم میدوزد خیال روز و شب

از درون دل به تصویر امید.

تا بدین منزل نھادم پای را

از درای کاروان بگسسته ام.

گرچه می سوزم از این آتش به جان ،

لیک بر این سوختن دل بسته ام.

تیرگی پا می کشد از بام ھا :

صبح می خندد به راه شھر من.

دود می خیزد ھنوز از خلوتم.

با درون سوخته دارم سخن.


امضای کاربر :

انگار تصور من از خوشبختی با تصور خدای من متفاوت است!
خدایا...
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم...!
جمعه 10 شهریور 1391 - 18:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :